یک دانشجوی دختر درباره اعتیاد خود به هرزهنگری صحبت میکند.
من ۱۸ سال دارم با طبیعتی مستقل و بعضی اوقات شخصیتی کمابیش خجالتی. من تمامی عمرم را در کلیسا بزرگ شدم. وقتی گروه پرستشی ای که اخیراً شکل گرفته بود از من دعوت کرد تا طبل بزنم، بالاخره جایگاه خود را در کلیسا پیدا کردم، اما احساس خلاء میکردم.
بعدها در دبیرستان این احساس پوچی بیشتر شد و حس کنجکاوی ام برانگیخته شد تا چیزی یا هر چیزی را پیدا کنم تا مرا راضی کند. ابتدا به چیزهای جزئی روی آوردم، مثل دزدیدن سیگار از عموی بدزبانم. اما این به اندازه کافی قوی نبود تا فکرم را از زندگی دور کند و آن خلاء را پر سازد. من به این سادگی ها دست بردار نبودم. من جنیفر هستم، به سرسختی فولاد، و هر چه را بخواهم به دست خواهم آورد. به عنوان یک نخبه در کامپیوتر، من قادر بودم به چیزهای زیادی دسترسی داشته باشم که میانگین مردم حتی کوچکترین سرنخی در این مورد ندارند. هر چه را که میخواستم پیدا میکردم و هر چه را که میخواستم به دست میآوردم. هرزهنگری.
پس از مدت کوتاهی من معتاد شدم. این مرض جایگزینی برای روابط جنسی در زندگی ام نبود . . . در حقیقت من یک باکره بودم و هنوز هم هستم. این تنها برای پر کردن خلائی بود که در زندگی خود احساس میکردم. وقتی غمگین بودم یا وقتی که روز بدی داشتم به راحتی میتوانستم به اتاقم بروم، درها را ببندم و دوباره احساس کنم که حالم خوب شده است. در ضمن این راه حل مجانی بود. بی ضرر بود. هیچکس نمیفهمید. ولی هر بار که به اینترنت روی میآوردم، شهوتی که داشتم به اندازه کافی ارضا نمیشد. مثل معتادین به مواد مخدر که هر بار به دنبال مواد قویتر میروند، من نیز باید به دنبال منابع قویتر برای ارضا شدن میگشتم. این روند هرگز پایان نپذیرفت تا اینکه خداوند وارد شد.
من واقعاً نمیدانم چه وقت، چرا و یا چگونه (بجز نیاز شدید برای مداخله خدا)، اما یک روز ناگهان متوجه این موضوع شدم که زندگی ام تا چه حد پیچیده شده است. پدرم سیگاری بود و آن را یکباره ترک کرد. او در طول مدت زمانی معین و یا به تدریج سیگار را ترک نکرد. میدانستم این همان کاری است که من نیز باید انجام دهم. من دریافتم که خدا تنها چیزی است که میتواند خلاء مرا معالجه کند. همه چیز را از کامپیوترم حذف کردم، تمامی صفحات وب، تمامی تصاویر، تمامی اسامی عبور و هر آنچه که ممکن بود مرا به راهی بازگرداند که باعث شده بود لقب یک شخص منزجرکننده را داشته باشم. یک کنجکاوی بی ضرر به همین سادگی به یک اعتیاد تبدیل شده بود.
چیزی نگذشت که وارد یک سیر دوباره درمان مسیحی شدم. من هیجان زده بودم، اما انتظار نداشتم که چنان تاثیری در تغییر زندگی ام داشته باشد. در آن آخر هفته، من مجدداً خود را به عیسی مسیح تقدیم کردم. این بدان معنی است که یک بار دیگر به خداوند گفتم: «من میخواهم کاملاً و مطلقاً برای تو زندگی کنم. میخواهم خلقتی تازه بیابم (دوم قرنتیان ۵ : ۱۷) و به وسیله محبتی که به من نشان دادی دگرگون شوم. میدانم که کارهای اشتباه زیادی انجام داده ام، و حتی اعمال عادله ما هم برای تو ارزشی ندارد (اشعیا ۶۴ – ۶). اما این را نیز میدانم که خداوند به خاطر رحمت خود ما را نجات داد و نه به خاطر کارهایی که انجام داده بودیم (تیطس ۳ : ۴ – ۵). بنابراین از امروز به بعد، در قبال خداوند متعهد میشوم که آنچه او فکر میکند برایم با اهمیت تر از افکار دنیا و یا افکار خودم باشد، و هر آنچه را که انجام میدهم فقط برای جلال او باشد و تنها کارهایی را انجام دهم که او از من میخواهد.»
محبتی که در دوره درمان مجدد خود تجربه کردم باعث پیروزی ام شد. من میدانستم که خدا مرا دوست دارد . . . اما تا این اندازه؟! دور و برم پر از کسانی بود که حتی آنها را نمیشناختم و آنها چپ و راست به من خدمت میکردند، برایم دعا میکردند، مرا نصیحت میکردند و محبتی را که نسبت به من داشتند ابراز مینمودند. ولی چرا آنها مرا دوست داشتند در حالی که کاملاً با هم غریبه بودیم؟ کتاب مقدس میفرماید: «ما او را محبت مینماییم زیرا که او اول ما را محبت نمود.» (اول یوحنا ۴ : ۱۹) آنها مرا دوست داشتند چون محبت خدا را نسبت به خود احساس میکردند. اکنون که من نیز محبت خدا را نسبت به خود احساس میکنم، میخواهم آن را با تمامی دنیا سهیم شوم! علاوه بر محبت، سرودهای پرستشی را نیز طوری تجربه کردم که قبلاً هرگز تجربه نکرده بودم. با دوستان مسیحی قدیمی خود صمیمی تر شدم و دوستان جدیدی هم پیدا کردم. بعد از آن آخر هفته، عیسی در چهره و اعمال من میدرخشید. هر روز دلیلی برای تمجید و ستایش خدا مییافتم . . . دیگر هیچ خلاءی در زندگی ام باقی نمانده بود. هیچ خشمی. هیچ تنهایی. هیچ غمی. هیچ ترسی. در مزمور ۱۱۹ : ۶۲ میخوانیم: «در نصف شب برخاستم تا تو را حمد گویم برای داوریهای عدالت تو.»
این همان احساسی است که اینک دارم. دلم میخواهد نیمه شب از خواب بلند شوم و به خاطر تغییری که خداوند در من و دوستانم به وجود آورده او را حمد و ستایش کنم. شما هرگز برای تغییر کردن خیلی جوان یا خیلی پیر نیستید. «هیچکس جوانی تو را حقیر نشمارد، بلکه مومنین را در کلام و سیرت و محبت و ایمان و عصمت، نمونه باش.» (اول تیموتاؤس ۴ : ۱۲)
امروز، همین امروز خود را به خداوند تقدیم کن . . . تمام و کمال. چیزی برای از دست دادن نداری، در عوض حیات ابدی را به دست خواهی آورد. پولس میگوید: «زیرا که مزد گناه موت است، اما نعمت خدا حیات جاودانی در خداوند ما عیسی مسیح.» (رومیان ۶ : ۲۳) این پیشنهاد را قبول کنید و بشتابید. به سوی خداوند بشتابید زیرا که تا ابد به او تعلق دارید. زمانی که تمامی دنیا از شما روی برگرداند، خداوند در آنجا خواهد بود، زیرا که او هست، بوده و خواهد بود و او شما را دوست دارد.
نوشته جنیفر ام